سفارش تبلیغ
صبا ویژن
هیچ چیز نزد خداوند ـ عزّوجلّ ـ، منفورتر ازبخل و بدخویی نیست که این یک، همان گونه که سرکه عسل را تباه می کند، ایمان را تباه می کند . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :1
بازدید دیروز :4
کل بازدید :80191
تعداد کل یاداشته ها : 129
103/1/9
12:22 ع
>
مشخصات مدیروبلاگ
 
[41]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

اندر طویل سفر بازگشت :
جو گرفت بجای مسیر همیشگی از جاده قیدار بیاییم یکم خوش بگذره . بازم صدای جیغ من هر 5 دقیقه به صورت اتوماتیک بلند می شد که آخه مرد مومن تو جاده فرعی به این فینگیلی که نباس با 130 تا رفت . حداکثر اینجا 90 تاس . آقاجون هم می گفت : ماشین سمنده (!) تا پاتو می ذاری می ذاری می ره بالای 120 . والبته راست هم می گفت . اصلا با 140 هم که می رفت آدم نمی فهمید سرعت زیاده . تا می اومد زیر 100 آدم حس می کرد داره با سرعت لاک پشتی راه می ره  . اما خوب اینا که دلیل نشد باز هم جریمه نشیم ! (مهدی داره تذکر می ده بنویسم 4 بار کلا" جریمه شدیم تو این سفر)(مامان می گه آدم با این اوضاع پیکان جوانان داشته باشه بهتره)
یکم خوابیدم و یهو دیدم رسیدیم شهر قیدار . حالا نوبت جواب دادن به این بیس سوالیه . قیدار چیه یا کیه ؟ ...
خوب دیگه وقت تموم شد . قیدار اسم نوه حضرت ابراهیم (ع) که می شه پسر حضرت اسماعیل نبی (ع) که خودش هم پیامبر بوده است . این شهر هم در کنار این مقبره ساخته شده و معماری قشنگ و قدیمی مقبره خفن من و برده بود تو فاز . البته یه چیز دیگه هم بود که باعث کفیدن (کف کردن) من شد . اونم وجود یه عالمه جوون مذهبی دور و اطراف مقبره بود . با مامان تو کف این بودیم که وووی ! چه شهر مذهبی و باحالیه که فهمیدیم اینجا حوزه علمیه شهره و اینا هم طلبه هاشن . یکم ذوقم از بین رفت . بعد پماد خریدن و مرهمی بر خارش ها نهادن و نماز و زیارت راه افتادیم و رفتیم سمت گنبد سلطانیه !
گنبد سلطانیه بقول خودش بزرگترین گنبد آجری جهانه (اگه اشتباه نکنم ) . معماری عجیب و قشنگی داره . پله های کوچیکی که باهاشون به بالای ساختمون می رسی ، محلی تو زیر مین شبیه زیر زمین مدرسه خودمون به اسم سرداب خونه ، یه جایی تو طبقه اول به اسم تربت خانه (الجایتو-سلطان محمد خدابنده- که اینجا رو ساخته می خواسته قبر حضرت علی (ع) رو از نجف بیاره اما علما نبش قبر و جایز ندونستن و قسمتی از خاک تربت نجف و آورده و تو ساخت تربت خونه دخیل کرده) قسمت های این عمارتن . الان اگه پری باشه داره حدس می زنه من آیا امکان داره مث بچه ادم اونجا بوده باشم که جوابش منفیه. از یکی از پله ها که بسته بود و بالای دری که گذاشته بودن خالی خودمو کشیدم بالا و رفتم ایول آزاد طبقه سوم . یهو یه خانمه اونجا دید منو و خشکش زد و تا دیدم یه کارگر مرمت اونجا دس از پا دراز تر عین بچه آدم پریدم پایین و برگشتم . خیلی ناراحتم که نشد برم رو کنار قله گنبد . درش قفل بود !
همون جا بیرونش نهار کنسرو ماهی خوردیم و بعد یکم استراحت راه افتادیم سمت ابهر ! (دیار مامان اینا)
می خواستیم زنگ بزنیم که بریم خونه یکی از فامیل های مامان اما پشیمون شدیم و رفتیم قزوین . وقتی رسیدیم جلوی اولین آدم بدرد بخور ترمز کردیم و ازش پرسیدیم شهرتون چه جای جالبی داره ؟ یارو یکم گرخید و گفت آثار باستانی و ... شو . تنها چیزی که یادمون موند "چل ستون" بود . نظریه مامان این بود که احتمالا چل ستون اصفهانو برداشتن آوردن . رفتیم که ببینمش اما نیس خیلی پا کار بودیم . تا دیدیم جا پارک نیس بی خیال شدیم .محض اطلاع بگم که یه ساختمون چند طبقه معماری قدیمی بود . رفتیم و تو شهر گشتی زدیم که یه کافی شاپ بستنی خیلی خفن با کلاس دیدیم و چون خومون هم خیلی با کلاسیم (خصوصا من . دامن و لباس محلی ترکن پوشیده بودم با کتونی و چادر گل گلی قدیمی دقیانوس مامان ) پارک کردیم رفتیم توش . بگذریم از اینکه من و سید مهدی یه ربع کل منو شو زیر و رو کردیم و مامان و آقاجون با نهایت کلاس بدون نگاه کردن بهش سفارششونو دادن : بستنی و فالوده . شانس آوردیم اونجا قزوین بود و تو کافی شاپ هاشونم این چیزها رو داشتن . من آخر سر به شکلات گلاسه و سید مهدی هم به آیس تک رضایت دادیم . جای همه آرزومندان خالی .
بقیه راه و دیگه با آرامش اومدیم و من و سید مهدی هم تو راه یکم پانتومیم بازی کردیم و یکم هم آهنگ های رسائل و گذاشتیم و به صورت کرولالی اجزا کردیم و حدود 20 – 30 بار هم گفتیم : آخر لاوه ، خراوه ، دیره ، دوره ، کوره ، غوره ، روله ! (فقط باید بشنوه آدم تا بفهمه این جمله چه چیز توپیه )

 


89/4/28::: 6:13 ع
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ دقیقا تو اینجا چیکار می کنن ادما ؟