سفارش تبلیغ
صبا ویژن
خداوند، هر بدعت گذاری را دشمن می دارد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :7
کل بازدید :80379
تعداد کل یاداشته ها : 129
103/2/9
3:52 ع
>
مشخصات مدیروبلاگ
 
[41]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

یا هو

زاغکی قالب پنیری دید                 به دهان برگرفت و زود پرید

ظهر . هوا داغ . کوچه بد جور خلوت . کلید جا گذاشته شده !
سیاهی چادر تو این گرما اوضاع و دوبلکس می کنه . چند بار زنگ زدم . یکم هم بینش صبر کردم تا اگه کسی دستش بنده بیاد . انگار واقعا کسی نبود . نشستم رو پله ی جلوی در .
دم در خونه رو به رویی نه بقلیش یه کوپه ی قرمز پارک بود . چه کیفی می ده تو این هوا . سرعت و کولر !!!
نشسته بودم و زل زده بودم به ماشینه و به روندنش با گواهینامه ی نداشته م فکر می کردم که اوه ! جمع شو صاحابش اومد . طبق معموله همه ی این ماشینا یه پسره جوون از اونایی که آدم و عمیقا می بره تو این فکر که : خوشگلا پولدارن یا پولدارا خوشگل ؟

بر درختی نشست در راهی            که از آن می گذشت روباهی

پسره در خونه رو که بست چشش افتاد بهم . می شه دقیق تر گفت به یه حجم سیاه مچالیده از خستگی رو یه پله . یه چیز کوچولویی شبیه تبسم _نه تبسم یه جور دیگه است. نمی دونم چی_ اومد گوشه لبش و اومد طرف درمون .

روبه پر فریب و حیلت ساز               رفت پای درخت و کرد آواز

- اینجوری گرم نیست ؟
- ...
- کیفت داد می زنه دانشجویی
- ...
راستشو بگم از این که فکر کرد دانشجو ام یکم ذوقیدم . به هر حال دانشجو بودن بهتره از  پیش دانشگاهی .

گفت به به چقدر زیبایی              چه سری ، چه دمی عجب پایی
پرو بالت سیاه رنگ و قشنگ              نیست بالاتر از سیاهی رنگ
گر خوش آواز بودی و خوش خوان             نبدی بهتر از تو در مرغان

- می دونی چیه ؟ شما ها خیلی آدم حسابی ترید . هم اخلاقتون خوبه . هم درستون بیسته . ینی حداقل تو دانشگاه ما که اینجوریه . تو حاشیه هم نیستید مثل بقیه دوستانه جنس لطیف . فقط خدا رو قربونش برم که توازن و برقرار کرده . به هر حال طبیعته و توازنش دیگه ؟یکی قیافه داره یکی چیزهای دیگه . راستش یه سوال داشتم که همیشه تو مخمه .  داغون ها می رن چادری می شن یا هر کی چادری بشه اینشکلی ؟ البته بی ادبی تلقی نشه ها . سوال بود . شاعر هم که می گه : ندانستن عیب نیست         نپرسیدن عیب است . قبول دارید که ؟

زاغ می خواست غار غار کند                 تا که آوازش آشکار کند

بدجوری حوصم و در آورده بود مرتیکه . دستام از عصبانیت می لرزید . حس می کردم تو یه دره ی بزرگ خودم و همه چادریا رو بستن و رگبار بستن بهمون . اگه یه لحظه چادرمو بزنم کنار  به حماقتش پی می بره . اصلا اینجوری بهتره . باید از حیثیت همه مون دفاع کنم .

طعمه افتاد چون دهان بگشود                                        ...

نع . داستانشو که چهارم ابتدایی خونده بودیم . چرا داشتم احمق می شدم ؟ خدا رو شکر کاری نکردم که پشیمون شم .
زنگ همسایه رو زدم . راه پله ی خونه هر چی باشه راه پله ی خونه است .

نمایش تصویر در وضیعت عادی


90/5/28::: 5:58 ع
نظر()
  
پیامهای عمومی ارسال شده
+ دقیقا تو اینجا چیکار می کنن ادما ؟