ها . چه خبره ؟
فکر کنم خدا بالاخره دعاها مو شنیده .شاید جواب های آزمون دکترا اومده . شاید هم ... آره . خودشه . تحقیق فوق لیسانسم نوبل گرفته . مطمئنم همینه . هیچ امکان دیگه ای وجود نداره برای این که مامان اول صبح بیاد گوشه اتاقم و این طور اشک شادی بریزه . صداشو گوش کن . همش امین امین می کنه . آخی بمیرم واسه مامانینا . حالا که من مجبورم علی رغم میلم از کشور برم باید خیلی غصه بخورن . اشکالی نداره . دیگه چیکار کنم چاره ای نیست
بالاخره اون روز رسید . اصلا دلیلش به درک . یه روز که بالاخره همه فهمیدم من چه آدم با ارزشی بودم و نمی دونستن . بالاخره این روز رسید !
چقدر بیرون سر و صداس . چجور با این همه تونستم تا ساعت 11 بخوابم .باید این عادت و عوض کنم . حالا من امید یه کشورم . اه ! چی به این مامان خانوم بگم آخه . برداشته به همه فامیل گفته بیان . بابا من شاید خواستم در گمنامی بمونم . البته زیاد هم بد نیست . به هر حال باید مشوق جوون ها برای فعالیت های علمی شون بشم . ولی خوبه حداقل کسی رو راه نداده بیاد تو اتاق . فکر کنم هنوز آمادگی استقبال و تبریک و ندارم . غیر از اون هم قرار نیست با همه مثل سابق حشر و نشر داشته باشم . ارتباط زیاد با فامیل و دوست مانع ادامه تحقیقاتم می شه !
اصلا زندگی من دو قسمته . قبل امروز و بعد امروز . یا شاید بشه گفت قبل کشف شدنم و بعدش . واااای تو رو خدا دختر خاله مینا رو ببین . چجور داره اشک می ریزه .دلم می خواد برم بهش بگم : تو رو خدا گریه نکن بابا . اصلا با هم می ریم .اما... نه . نمی شه . اونجا دست و پام و می گیره . حیف شد دختر خوبی بود . اصلا تقصیر خودشه . بعد 3 بار نامه گذاشتن تو کفشش تو مهمونی های خونه مام بزرگ رک و راست بهم گفت مزاحمش نشم . باور نمی شه .من مزاحمش بودم ؟؟؟ . حالا ببین به چه غلط کردنی افتاده . اصلا تقصیر خودشه . نتونست گوهر وجودیمو ببینه .
وااای مامان . این کارا دیگه خیلی زیادیه . عکس و برداشته بزرگ گذاشته رو طاقچه .مردم فکر می کنن ما نوبل نگرفته ایم . خودمونیم من کلی دنبال این عکسه می گشتم نبود . حتما این روزا رو دورادور می دیده
وااای خدای من . این یکی رو دیگه نمی تونم ببخشم . اطلاعیه چاپ کردن ! برم تا کسی ندیده پاره ش کنم .خوبه یکم هم قیافه ناراحت بگیرم . اینجوری همه می فهمم من مثل این ننه بابا تابلو نیستم
چی ... مرحوم مغفور امین معتمد ؟
امروز دیگه فقط به من فکر می کنید