یه هویج که تو کتری چای ساز به جوش اومد + نصف فلفل دلمه ای رنگی که از اشیای عتیقه غار یخی فریزر پیدا شده و به همراه هویجه محیط کتری رو تا سه روز بویی می کنه + یه بادمجون که عین خیار سالادی حلقه شده و بوسیله چنگال در ماهی تابه قرار می گیره + دو تا همبرگر گرد سرخ شده که نمی دونم چرا کش اومدن و بیضی شدن + چنگال و چاقو
خوشگل می چینی شون توی بشقاب و داداشتو صدا می زنی می گی :
شام حاضره ... استیک داریم
تند تند می رفتن تا برسم به کلاس . از اون روزایی بود که حوصله هیچی رو نداشتم . مثل همیشه داشتم با خودم حرف می زدم و فکر می کردم که آخرین باری که عمیقا خوشحال یا ناراحت شدم کی بوده ؟
کم کم داشتم این رو که زود خوشحال و ناراحت نمی شم رو می ذاشتم پای فسردی و بی تفاوتی که دیگه رسیدم سر کلاس ...
_ وقتی مامانت می خواد خوشحالت کنه و می گه قورمه سبزی داریم نهار ، وقتی تو با این حرف یه عالمه خوشحال می شی ، یعنی یا قورمه سبزی تناسب داری . یعنی اندازه اونی !
اندازه ی هر کسی اون چیزیه که به شوقش می یاره یا نبودنش غصه دارش میکنه .
خدا جون ! درسته من لذت با تو بودن رو هیچ وقت نچشیدم . اما می دونم چیزهای دیگه تو قلبم بد جوری لق می زنن .