حبابا دارن می رن تو هوا
از پشت شیشه ی ماشین که نمی شه گرفتشون
از ماشین پیاده می شم
مامانینا رفتن جیگر بخرن
تا بیان می رم و بر می گردم
با یه دوربین گنده
از اونا که لنز وسطش می چرخه
- سلام آقا . می شه یه عکس از شما و این حباب ها بندازم
- سلام خانوم . عکس ؟ چرا نمی شه ؟ واسه روزنامه س ؟ می دونم می خواید بگید دانشجوی جامعه شناسی اید . اینجا به دانشگاه نزدیکه هفته ای چند تا دانشجوی جامعه شناسی میان ازم تحقیق می کنن . بقول خودشون تحقیق میدانی . هه هه هه . بنده های خدا حواسشون نیست اینجا چهار راهه نه میدون . حباب ها رو روی هوا می خواین بندازید یا در حال فوت کردن ؟ خواستید پسرم هم چهار راه پایینیه . دیگه وارد شدیم . اگه از اون تحقیق میدانی کنید احتمالا نمره تون بیشتره . والّا منم نمی دونم چرا ولی توله___ ، 3 برابر من تو هفته میدانی می شه . خوش عکس هم هست . تا حالا دو بار مقاله و عکسش رفته تو روزنامه .
- می شینم وسط راه . دوربینمو کج می کنم . گوشه ی چادرم رو زمینه . اشکالی نداره . زمین خشکه . به هر حال کار حرفه ای اینا رم داره .
توی لنز نیگاش می کنم . کارشو بلده . به دوربین نگاه نمی کنه . دو تا چین به جمعیت چین های پیشونیش اضافه میکنه . اون دور دور ها رو نگاه می کنه . حلقه ی کفی رو جلوی دهنش می بره . فووووت
توی لنزم نگاه می کنم . حباب ها یه متری از سرش بالاتر رفتن . باید تا کامل بالا نرفتن بندازم. قانون یک سوم عکس باید رعایت شه .
چیک چیک چیک چیک . دوربین و کج کج میکنم و می ندازم. نمی خوام زیر عکسا از جامعه شناسیه کسایی بنویسم که از کف تهران پول جمع می کنن و اینا
بخاطر حباب ها انداختمش
حباب . بادبادک . ... !
خوب شد دوربین ندشتم تا این فکر ها رو عملی کنم . مامانینا هم زود اومدن و گفتم جیگرکی کثیفه !
پی نوشت : یه بازی کامپیوتری هست که 4 تا بازی کن داره . تو هم دو تا شو حق داری انتخاب کنی . بعد از تو دهنشون حباب در می ارن . حبابه می ره بالا. از سقف مانیتور که رفت بالاتر ، از زیر پات در میاد . می پری روش . البته اگه حواست جمع باشه و نترکونیش . بعد باهاش می ری بالا ...