فکرشو بکن . یه کار خیلی مهم اول صبح داری . ساعت گوشی هم گذاشتی واسه 10 دقیقه زودتر .
ziiing . ziiiiiing .ziiiiiiiiiiiing
بلند می شی و برای اینکه مثل هر روز تو تله ی snoooz نیفتی از همون اول خاموشش می کنی و ...
همون موقع است که خدا دلش می سوزه خواب بمونی و به کارت نرسی . تو هم که انگاری از تیر و طایفه ی خرس های قطبی هستی و عمرا خودت بیدار شی .
اینجاست که ارسال رسل انجام می شه
رسولی که واسه بیداری فرستاده شد یه سوسک کوچول موچول 10 سانتی با 15 سانت شاخت بود که رژه ی صبحگاهی شو روی صورت بنده انجام می داد .
دلم نیومد بکشمش . بردم انداختمش تو حیاط .
از اون موقع دارم فکر می کنم اگه یه روز نماز صبح کسی بیدارم نکنه ترجیح می دم نماز صبحم قضا شه یا از این رسولا بیاد بیدارم کنه ؟!
خودکار و برعکس گرفته بودم تو دستم و درس می خوندم .
خواهر زاده ی دو ساله ام اومد نشست کنارم .
- خاله ! برعکسه
...
- خااله ! برعکسه
...
- خاااله ! برعکسه
- نیم وجبی ! بعد 12 سال درس خوندن داری به من می گی کتاب و کدوم روی باید بگیرم ؟ مگه تو اصلا سواد داری !؟
----------------
نتیجه ی این تجربه ی عملی تقدیم به بزرگترایی که هر چی می گی بهشون باز هم پاشون تو یه کفشه .
این اتفاق ماله چند 7-8 ماه پیشه . همون لحظه واسه این که واسم درس عبرت بشه نوشتمش کنار کتابم دیروز که بر حسب اتفاق یه سری به کتابم زده بودم دیدمش . مطالعه مستمر و پی گیر یه کنکوری رو کیف کن !
واسه همه سلاح سرد یعنی چاقو و قمه و تیزی و ... . سلاح گرم هم می شه تیر و توپ و تفنگ .
اما من بهش شک دارم
ببین . تیر و تفنگ درسته که اولش داغ می شه و بعدش یارو کشته می شه اما وقتی کشته شد بدنش سرد می شه . تو دسته بندیم اون هم سرده .
اسلحه ی گرم واقعی یه چیز دیگه است
یه چیزی مثل نگاه من . وقتی یه تیر چشمک شلیک می کنم بهت و تو تا دو روز بعد داغی
------------------------------------
تو فیزیک دو نوع منبع نور داریم . گسترده و نقطه ای .
همه ی منبع ها گسترده اند مگر دو حالت. یکی این که واقعا فقط یه نقطه ی کوچلوی نورانی وجود داشته باشه که بشه منبع نقطه ای . دومی این که انقدر از منبعه دور باشی که نقطه ای ببینیش . مثل وقتی که شب توی جاده داری به یه شهر نزدیک می شی و نقطه های کوچولوی نور چشمک می زنن بهت
ما رو ببخش ! خیلی ازت دوریم . شاید واسه همینه که بزرگیت و نمی فهمیم .
روزتون مبارک . بابا ، مامان ، عمو ، خاله (ها) و معلم های عزیزم
یا حبیب الباکین
گفت : در می زنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
این صدا، نه صدای طوفان است
مزن این خانهء مسلمان است
مادرم رفت پشت در، اما
گفت:آرام ما خدا داریم
ما کجا کار با شما داریم
و اگر روضه ای به پا داریم
پدرم رفته ما عزاداریم
پشت در سوخت بال و پر، اما
آسمان را به ریسمان بردند
آسمان را کشان کشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند
مادرم داد زد بمان! بردند
بازوی مادرم سپر،اما
بین آن کوچه چند بار افتاد
اشک از چشم روزگار افتاد
پدرم در دلش شرار افتاد
تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-
گفت: یک روز یک نفر اما...