سفارش تبلیغ
صبا ویژن
دوست داشتن چیزی، [نسبت به کاستی های آن] کور و کَرَت می سازد . [رسول خدا صلی الله علیه و آله]
لوگوی وبلاگ
 

دسته بندی موضوعی یادداشتها
 

آمار و اطلاعات

بازدید امروز :11
بازدید دیروز :0
کل بازدید :82346
تعداد کل یاداشته ها : 129
103/9/5
9:10 ع
>
مشخصات مدیروبلاگ
 
[41]

خبر مایه
لوگوی دوستان
 

اون لباسه بود خیلی دوسش داشتی ... یادته چند بار گفتم ازش بدم میاد گوش نکردی ؟

دلم می خواد یه وقتی با تفنگ دو لول سوراخش کنم

 یه روزی که تو هم توش باشی


91/8/21::: 11:33 ع
نظر()
  
  
یا هو
از این هفته مشق های جامعه شناسی رو اینجا هم کپی می کنم ، به ایمد آن که استاد کاوند عزیز حس نکنه ما فقط واسه رفع تکلیف اون وبلاگو می نویسیم . )(آره جون خواهر بابامون)
این پست مشق هفته پیشه . در رابطه با فرهنگ والا و فرهنگ مردم پسند:(واسه هفته های پیش تر هم به مرور میارم اینجا)
من جامعه شناسی رو آکواریومی شده تو کلاس دوس ندارم . برای همین واسه این جلسه مشقم یکم بیرون از کلاسه . شرمنده

 

داستانی که می خوام ببینین داستان گارفیلده وقتی با صاحابش از امریکا می ره انگلیس و با یه گربه سلطنتی عوض می شه

کل داستان مقایسه فرهنگ امریکایی و انگلیسیه . تو غذا . تو تفریح . تو حرف زدن. تو عاشق شدن ...

و مهم تر از همه قشنگ ترین قسمت فیلم :
لحظه ای که گارفیلد امریکاییه (شاد . بی تعارف . محبوب . تنبل ) به انگلیسیه (اشرافی . اتوکشیده . دقیق . دوست نداشتنی)  می گه : اسپاگتی فقط یه غذا نیست . یه سبک زندگیه

از اونجاییه که داستان ساخت آمریکاست  نتیجه اش هم مشخصه . گارفیلد انگلیسیه و بقیه ساکنای قصر یاد می گیرن چطور مثل گارفیلد امریکاییه زندگی کنن

پی نوشت : آدم وقتی حرفی نداره بزنه حتی اگه دست خطش خوب باشه ترجیح می ده کم بنویسه


91/8/16::: 1:25 ع
نظر()
  
  

من اسماعیل نفسم را

 

به این امید

 

به قربانگاه می آرم

 

که قوچی در میان باشد ..

 

من ابراهیم

 

             نخواهم شد !

 

 

 

" احسان پرسا " 


91/8/4::: 6:27 ع
نظر()
  
  

به گزارش فرزانگان امیدوار ، نویسنده وبلاگ بنده نامه در آخرین پست وبلاگ خود نوشت:
چندوقت پیش باپدرومادرم رفته بودیم رستوران.ماسه نفر بودیم،یک زن و شوهرجوان بود و یک پیرزن و پیرمردکه هفتادسال داشتند.غذامون روسفارش داده بودیم که یک جوان نسبتا 35ساله اومد داخل رستوران.چنددقیقه ای گذشته بود که اون جوان گوشیش زنگ خورد.شروع کرد باصدای بلند صحبت کردن و بعد ازاینکه صحبتش تمام شد،رو کرد به همه ما و با خوشحالی گفت : " خدا بعد از هشت سال یه بچه به ما داده ".همینطور که داشت از خوشحالی ذوق می کرد، رو کرد به صندوق دار رستوران و گفت : این چند نفر مشتری شما،مهمون من هستند:میخوام شیرینی بچه ام رو بهشون بدم.به همه اینها باقالی پلو با ماهیچه بده.همه ما باتعجب و خوشحالی داشتیم بهش نگاه میکردیم که من از روی صندلیم بلند شدم و رفتم طرفش.اول بوسش کردم و بهش تبریک گفتم و بعد بهش گفتم:ماغذامون رو سفارش دادیم ومزاحم شما نمی شیم،ولی با اصرار زیاد پول غذلای ما وبقیه رو حساب کرد و باغذای خودش که سفارش داده بود،از رستوران خارج شد.
شبی با دوستانم رفتیم سینما. توی صف برای گرفتن بلیط ایستاده بودیم که ناگهان با تعجب همون پسرجوان رو دیدم که بایک دختربچه 4-5 ساله ایستاده بود توی صف! ازدوستانم جدا شدم و یه جوری که متوجه من نشه،نزدیکش شدم وبازهم با تعجب دیدم که دختربچه اون جوان  رو بابا صدا میزنه!دیگه داشتم ازکنجکاوی میمردم،دل زدم به دریا و رفتم ازپشت زدم رو کتفش.به محض اینکه برگشت،من رو شناخت.کمی رنگ و روش پرید.اول باهم سلام و علیک کردیم،بعد من با طعنه بهش گفتم:ماشاالله از 2-3 هفته پیش بچه تون به دنیا اومد و بزرگ هم شده! همین طور که داشتم صحبت می کردم،پرید تو حرفم و گفت : داداش! اون جریان یه دروغ بود ، یه دروغ شیرین،که خودم میدونم و خدای خودم.با سماجت من تسلیم شد و گفت : اون روز وقتی وارد رستوران شدم،قبل از هرکاری رفتم دستام رو شستم . همینطور که داشتم دستام رو می شستم،صدای اون پیرمرد و پیرزن رو شنیدم.البته اونا نمی تونستن منو ببینن.باخنده باهم صحبت می کردند.پیرزن گفت:کاشکی می شد کمی ولخرجی کنی و امروز یه باقالی پلو با ماهیچه بخوریم، الان یه سال میشه که ماهیچه نخوردم.پیرمرد در جوابش گفت : ببین اومدی نسازی ها ! قرار شد بریم رستوران و یه سوپ بخوریم و برگردیم خونه.اینم فقط به خاطر اینه که حوصله ات سر رفته بود. من اگه الان بخوام ولخرجی کنم،نمی تونم،به خاطر اینکه 18 هزار تومان بیشتر تا سر برج برامون نمونده...
همین طور که داشتن با هم صحبت می کردن،گارسون اومد سر میزشون و گفت:چی میل دارین؟پیرمرد هم بی درنگ جواب داد:پسرم ماهردو مریضیم،اگه میشه دو تا سوپ با یه دونه از نونای داغتون برامون بیار !
من تو حال و هوای خودم نبودم.تمام بدنم سرد شده بود.احساس کردم دارم می میرم.رو کردم به آسمون و گفم: خدایا شکرت !فقط کمکم کن.بعد اومدم بیرون یه جوری فیلم بازی کردم که اون پیرزن بتونه یه باقالی پلو با ماهیچه بخوره ، همین
ازش پرسیدم : چرا دیگه پول غذای بقیه رو دادی؟ما که احتیاج نداشتیم؟گفت:پول غذای شما که سهل بود،من حاضرم دنیای خودم و بچه ام رو بدم ولی آبروی یک انسان رو نبرم و تحقیرش نکنم.این رو گفت و رفت.
یادم نمی آد که باهاش خداحافظی کردم یا نه، ولی یادمه که چند ساعت روی جدول نشسته بودم و به در ودیوار نگاه می کردم و مبهوت بودم !
- منبع : نشریه خانه خوبان ش 45 - سید روح الله مهدوی راد


91/7/30::: 7:28 ع
نظر()
  
  

"آجرک الله یا بقیه الله"

 

داستان فیلم  "برائت از مسلمانان"

این فیلم با صحنه‌هایی از حملات گروه‌های تندرو به یک داروخانه مربوط به پزشکی قبطی در مصر آغاز می‏شود. در این صحنه چند مسلمان با محاسن بلند با چوب و چماق به داروخانه این پزشک حمله می‏کنند و با حمله ناجوانمردانه به همسر وی، مغازه اش را ویران می کنند؛ اما پلیس مصر تنها نظاره گر این حادثه است.
فیلم پس از این بخش، به حیات پیامبر اعظم(صلی الله علیه و آله) در صدر اسلام منتقل می‌شود و با پخش صحنه های مبتذل ، علاوه بر توهین به پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) دین اسلام را به عنوان “سرطان” و مسلمانان را افرادی خشن، عقب مانده و طرفدار خونریزی نشان می دهد.

گذشته از صحنه‏ های سخیفی که ارزش بیان ندارد، یکی از شیطنت های فیلم آن است که مسلمانان را افرادی شکنجه‏ گر معرفی کرده است و در صحنه ای از فیلم یک زن سالخورده به نحو عجیبی شکنجه می شود؛ در حالی که در تاریخ اسلام چنین چیزی مشاهده نمی شود.

در واقع، در این فیلم بسیاری از جنایت‏هایی که نظامیان آمریکایی، اسرائیلی و غربی در سال‏های اخیر در حق مردم فلسطین، عراق و افغانستان انجام داده و در “گوانتانامو” و “ابوغریب” مرتکب شده اند را بی‏شرمانه به اسلام و مسلمانان نسبت می‏دهد.
در این فیلم نقش پیامبر(صلی الله علیه و آله) را یک بازیگر آمریکایی با رفتاری کمدی و توهین‌آمیز بازی می‌کند و در آن تلاش شده است تا نزول وحی بر پیامبر(صلی الله علیه و آله) را دروغ معرفی کند.
 روزنامه وال استریت ژورنال در توصیف این فیلم نوشت: فیلم “برائت از مسلمانان” یک فیلم سیاسی و نه مذهبی است و در آن از اسلام به عنوان سرطان یاد شده است.
(manjab.blogfa.com)

آجرک الله یا بقیه الله


91/7/19::: 9:14 ع
نظر()
  
  
   1   2      >
پیامهای عمومی ارسال شده
+ دقیقا تو اینجا چیکار می کنن ادما ؟